لطفا دُرُست بخوانیم. ممنون
ما آن چنان هم به همه چیز راضی نیستیم، اتفاقا به خیلی از چیزها معترضیم، پارهای را صریح میگوییم و پارهای را به حُکم عقل و معاش و وضعیت اجتماعی و ابهاماتِ دیگر تقیّه میکنیم، همین قلم حتی تها و فراوردههایی را که با گره زدنشان به صدر اسلام گویا در هالهای از تقدس و نقدناپذیری قرار گرفته خطاب قرار داده و هیچ ابایی از نقدِ هر امرِ مقدسی مادونِ آنچه در متونِ عقلایی دین است ندارد، اما فیالحال به یک چیز اطمینان دارم؛ اعتراضِ نابهجا و صوری و کاریکاتوری و مصنوعی و. از لاابالی مسلکی و بیقیدی بدتر است. اینکه امثال جنابِ چاوشی و یراحی وقتی مخالفخوان و معارض شدند یعنی روشنفکری محتضر است، و احتضار روشنفکری و تفکر، یعنی وقوف و حتی عقبگرد جامعه. من حتی با برخوردهایی که یحتمل از طرف ارشاد و صداوسیما با مهدی یراحی(خوانندهی قطعهی پاره سنگ) و روزبه بمانی(ترانهسرایش) و سازندگان کلیپش خواهد شد پیشاپیش مخالفم، چرا که اعتراضی که از واقعیت نشت نکرده باشد خیلی زود فروکش خواهد کرد، و بگذار اگر قرار است – خدای ناکرده – حرکتی خلاف آرمان مهم انقلاب اسلامی - یعنی آزادی - از طرف نهادهای وابسته به او انجام گیرد، حرکتی باشد در نفی منتقد واقعی و خطرناکتر سیستمِ رسمی، نه چند سلبریتی و خواننده و بازیگر و دیگرانی که رها کردنشان مساوی است با فِید شدن از خاطرهی مردم. برخورد با اعتراضاتِ سطحی و غیر اصیل است که انقلابیگری اصیل را دچار خدشه میکند و مردم را در کاریکاتوری سخیف از نیتی و مخالفت با سیستم رشد میدهد، و هر کس یک شبه خود را سوپرمنی میبیند که با دستاویز کردن کاستیها و نقایص برای نجاتِ قوم برخواسته است؛ وای به حالِ آن قوم!. ای کاش مدیران و مدبران و رسانههای جمهوری اسلامی اینقدر با جریانِ معارضِ بیتفکر وارد بگومگو نمیشدند تا حداقل ساحت نقد و اعتراض و دردمندی اینقدر مبتذل نشود.
من ضدّ طبیعتِ طبقاتی اجتماعی نیستم و اصولا نگاهم به سرمایهداری و سرمایهدار جماعت مانند یک مشت آدمِ و بیدرد و شکمسیر نیست، اما اصولا کسی که از دردهای یک طبقهی اقتصادی فاصله گرفت، از لحاظ روانی دردهایش نیز تغییر میکند. این امر ااما خوب یا بد نیست و زمانی واجد ارزشگذاری میشود که کسی از آن طبقه سخنگوی دردمندان و مستضعفان شود، اساسا انقلاب اسلامی آرمان عدالت اجتماعی را در همین همدردی مردم و عوام و مسئولین و خواص میجست و وقتی از او آرمانزدایی شد که طیف گستردهای از مسئولین – حتی خوبهایشان – به طبقاتی دیگر نقل مکان کردند و صرفا نگاهی «برون طبقاتی» به مردمِ مستضعف و رنجکشیده داشتند. صدای دردِ مردم اگر از دهانِ کسی که دردی از آن جنس را در زندگی خود ندارد آیا شنیده خواهد شد؟ گیریم صدایی هم بلند شد و شنیده شد، تاثیری بر میانگیزاند؟ این صدا هرچند به نوبهی خود میتواند مثبت و همدلانه باشد، اما دیگر راهگشا و عملگرا نیست. بر همین منوال هنرمند و روشنفکر و خواننده و ورزشکار هم اگر مهاجرت طبقاتی کنند، نه اینکه اَخ و بیاخلاق شده باشند، جنسِ دردهایشان تغییر کرده است. آنها نمیتوانند کم آوردن سرِ بُرج یک کارگر و کارمند را بفهمند، یک در میان کردن اقساط را، قرض و قوله کردن برای پرداخت قرضِ قبلی را! از آن طرف حسّ ناآرامی از اینکه خواهر و همسرش در فلان محله – که کلاس و امنیت محلههای مسئولین و سلبریتیها را ندارد – کی میآید و میرود، و بسیار مسائل دیگر. کسی که از طبقهی متوسط و زیرِ متوسط اجتماع که غالب مردم ایران را شامل میشود مهاجرت کند، حتی اگر با صرفهجویی و سادهزیستی و گرسنگی هم زندگی کند فقر و نداریاش انتخابی است نه تحمیلی، و بسیار توفیر است بین فقرِ انتخابی که البته مستحسن است و فقرِ تحمیلی. فقرِ تحمیلی یعنی بدونِ چاره بودن، و فقرِ انتخابی حداقل احساس رضایتمندیای برای انسان ایجاد میکند که علیرغم داشتن، از اموری صرف نظر کرده است، بدونِ هیچ استرس و دغدغهای البته!. معالاسف مسالهی اصلی همین دغدغه است. اما نکتهی مهم اینجاست که تقریبا هیچ سرمایهدار یا عضوِ طبقهی متوسط به بالایی را – خواه از مسئولین باشد یا هنرمند یا . - نمیتوان پیدا کرد که علیرغم همدردی و کمک به مردم، در بعضی از امور از عُرفِ طبقاتیاش کوتاه بیاید، او شاید خودروی شاسی بلند و گران قیمت سوار نشود و با یک پرشیا بسازد، اما محل زندگیاش را به هیچ وجه با عُرفِ متوسط به پایین یکی نمیکند و همین محیطِ زیست است که یحتمل به تغییرات روانشناختی دردهای او و جدایی از طبقاتِ پایینتر میانجامد. البته برای بخشی از آنها که به خاطر سفرهای خارجی و مهمانیهای آنچنانی و خوشباشیهای دائمی و رستوان و کافه و شبنشینی و جلوهفروشی و تبرّجشان در فضای مجازی، و قیاس این سبکِ زندگی با زندگی عمومِ مردم، دچار نوعی عذاب وجدان میشوند هم چیزی به اسم خیریه اختراع شده است. خیریه در واقع ابداعِ نظامِ سرمایهداری است برای جبرانِ عذابِ وجدانِ سرمایهدارها.
خوانندهای که به مدد ماه عسل و تیتراژخوانی و فروش آلبومها و کنسرتهایش از طبقهی متوسط خارج شده و زندگیاش مماس با دردهای مردم نیست را چه به روشنفکربازی با موسیقی اعتراضی، من اتفاقا مهدی یراحی را میپسندم و برای موسیقی او احترام قائلم، این نوشته هم اگر درست خوانده شود هیچ توهینی به سرمایهدار و سلبریتی جماعت و یراحی و دیگران را در خود ندارد، بلکه نقدی است بر روند مصنوعی تحرکات اجتماعی که میتواند به خود ما هم برگردد. زمانی که حرفی به اندازهی دهان نباشد توی ذوق میزند و وقتی آشِ شورِ این آشپزها به ذائقهی منِ مخاطب نیاید لاجرم نقدی هم شکل میگیرد و آنگاه که اعتراضِ طبقهی من از زبانِ نامحرم بیان شود باورش سخت میشود، انگار عقلِ خیلی از ماها - مسئول و هنرمند وسلبریتی و ما مردم – پارهسنگ برداشته که اینگونه میاندیشیم و رفتار میکنیم و با توجه و تاییدمان به این رویه دامن میزنیم، جنسی که خریدار نداشته باشد هیچگاه به بازار عرضه نمیشود.
و سرآخر نکتهای هم به اضافه برای فردا روزی که شاید دری به تخته خورد و امثال منی هم هجرتِ طبقاتی کردند - جلودارِ آمدنِ آن روز نیستم اما برای رسیدن به آن سگدو هم نمیزنم. آن روز سعی میکنم اموری که دردهایم را با طبقات پایین مماس میکند در زندگیام حفظ کنم، تا اگر اشکی برای کسی میریزم اشکِ تمساح نباشد و اگر مددی میکنم برای خالی کردن عقدهها و سرپوش گذاشتنم بر عذابِ وجدان و حفاظت از اخلاقِ بوژوازی نباشد.
درباره این سایت