برای ماه‌نامه‌ی سرو

نقد کتاب دختر لوتی از شهریار عباسی

کامنت: توصیه به خواندن این کتاب نمی‌کنم. هرچند خوش‌خوان است، خصوصا که شما هنور داستایوفسکی نخوانده باشید! اصولا معنایی ندارد کسی که هنوز داستایوفسکی نخوانده رمان‌های دیگری بخواند. بعد اینکه ما مجبور به خواندن بودیم. بله، سفارش‌نویس هم هستیم اما نویسنده‌ و شاعر وابسته نه!

بی‌مقدمه نوشتن از کتابی که برای خواندن و هم‌زبان شدن با او هیچ مقدمه‌ای لازم نیست آنچنان سخت هم نیست! مقدمه هم منظور فلسفه و جامعه‌شناسی و تاریخ و جغرافیا نیست، که اگر چنین بود همه چیز در دور تسلسل « نفهمیدن» فرو می‌افتاد و خوانش هیچ متنی به درک و تجربه نمی‌رسید. اتفاقا رساترین متون، مقصود را بی هیچ ارجاع فرامتنی به مخاطب می‌رسانند، خاصه اینکه داستان و رمان و شعر و متن ادبی باشند. اما برای خواندن همین رساترین‌ها در عین اینکه به هیچ چیز جز خودشان نیاز نیست، بسیاری از مقدمات لازم است! نیچه جایی نوشته بود؛ از نوشته‌ها تنها دوست‌دار آنم که با خون خود نوشته باشند. با خون بنویس تا بدانی که خون «جان» است. و به نظرم این مقدمات همان جان‌اند که کلام را احاطه می‌کنند و جان مخاطب را می‌طلبند. دختر لوتی را می‌توان یکی دو ساعته خواند و حتی از خواندنش لذت برد. من هم یکی دو ساعته خواندم و گاهی حس خوبی نسبت به شخصیت‌ها و سیر روایت داشتم، اما فکر می‌کنم بیش از حد کتاب ساده‌ای بود. نه ساده‌ی پیچیده، که ساده‌ی ساده! به نظر ساده بودنش بیش از اینکه به عمق باشد و مکاشفات نویسنده، به سطحیت بر می‌گشت. رمان کوتاه است و خواندنی اما خواندنی بودنش تنها به خاطر کوتاه بودنش است. گرچه کتاب خیلی کم دارد - از فضاسازی‌ها تا شخصیت‌پردازی‌ها- اما همین کم داشتن است که نقطه‌ی قوتش شده!
در زمان جنگ یک معلم فیزیک - فیزیکش فلسفه دارد البت - از تهران به پلدختر اعزام می‌شود. جوانی که از ترس سربازی و حضور محتملش در جنگ معلم شده است. این ترس اصلا و ابدا شکل نمی‌گیرد. با چند جمله نوشتن از روبرو شدن آقای معلم با جنازه‌ای که بر اثر بمباران کشته شده یا ترسی که هنگام اعزام دانش‌آموزانش به جبهه از خود نشان می‌دهد، ترس عمیقی که زمینه‌های زندگی‌اش را فراگرفته توجیه شدنی نیست. ضمن اینکه او با بمباران شهرها بیگانه نبوده است. از همان پلدختر هم که برای احوالپرسی با خانواده تماس می‌گیرد فضای ترس از بمباران و جنگ شهرها حتی در تهران، معلوم است. معلم دو دانش‌آموز دارد از خانواده‌ای لوتی( این لوتی البته در کانتکست اجتماعی رمان قابل طرح و بسط است)، یک خواهر و برادر. همین دو هستند که پای او را با خانه‌شان باز می‌‌کنند و راز هویت آقای معلم را برملا. از قضا مادربزرگش از تبار همین لوتی‌ها و کولی‌هایی است که باز هم از قضا همسایه‌ی دیوار به دیوار معلم‌ شده‌اند. این بچه‌ها که با پدرشان زندگی می‌کنند همگی اهل ساز و کمانچه‌اند، نام محلی کمانچه هم که از قضا اسم مادرِ پدرِآقای معلم است. جایی معلم از شاگردش می پرسد که «تال» - اسم مادربزرگش - به چه معنی است؟ او هم می‌گوید تال در زبان محلی یعنی کمانچه. فامیلِ مادربزرگ هم قاعدتا باید «پیوندیان» باشد! چون معلم ناخودآگاه با دانش آموزانِ همسایه‌اش که او را به هویت گمشده‌اش - مادربزرگ - پیوند می‌دهند، پیوند می‌خورد و بینِ آن همه دانش‌آموز تنها به سورنا و سازا علقه پیدا می‌کند. تا آنجا که آقای حیدری، ناظم مدرسه‌ پسرانه هم به آقای معلم (آقای هدایتی اسمِ قصه‌گوی ماست. ) تذکر می‌دهد؛ هدایتی جان این‌قدر با این خانواده نپر، به بچه‌های دیگر هم توجه کن، شهر کوچک است، برایت حرف در می‌آورندها. البته ناظم حیدری دمِ رفتن به جبهه از گفته‌اش پشیمان می‌شود و می‌گوید درباره لوتی‌ها زود قضاوت کرده است.
این‌‎ها برش‌هایی از داستان و روند خط و ربط بین شخصیت‌هاست، البته که باید وقت گذاشت و کتاب را خواند اما همه‌ این ارجاعاتی که آوردم برای نقب زدن به ایده‌ای است که به نظرم نویسنده قصد دارد بپروراند، هویت جایگزین!. همین هویت جایگزین است که بعضی را به ضد جنگ بودن رمان تشویق کرده. اگر منظور از ضد جنگ، ضد تبلیغات باشد همان تعبیر نارسایی است که برای برچسب زدن به دغدغه‌های انسانی اهل قلم در نظر گرفته شده، اما اگر ضد جنگ به معنای ضد دفاع و توسری خوردن و خودباختگی و برساختن هویت‌های جایگزین باشد، همان تعبیر متواتر غش و ضعف رفتگان توسعه و فرهنگ واحد جهانی است. مع‌الاسف به نظرم دختر لوتی با جایگزین‌کردنِ هویتِ قومی و خانوادگی با هویتِ ملی و روحی و کامروا شدن آقای هدایتی در انتهای داستان - نه در پادگان دوکوهه، بلکه در تپه‌های بین راه، در حین فرار به سمت تهران! - رمان را به اثری ضد جنگ از نوعِ ضد دفاع تبدیل می‌کند. بگذریم از همان سادگی که حرفش آمد و نتیجه‌اش این است که دختر لوتی جایی در خاطرمان باقی نمی‌گذارد. نباید به گمان جایزه جلال که خلاف طمطراقش، رنگ و بویی ندارد به وهم ادبیات بیفتیم. شاید این مصیبت عصر ما باشد که دوره‌ی پایان روایت‌ها و بسط خرده روایت‌ها و فراروایت‌هاست. اینچنین است که گویا ادبیات - حتی ادبیات غنی فارسی با زمینه‌های حماسی و عرفانی - از ماندگاری فاصله گرفته‌ است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

✨یادآور حقیقت پیدای‌ نور باش✨ سرآشپز عسل Troy کد سطح 10 باشگاه آگاه فرکتال انار مهربانستان musicmajaleh وکیل۰۰۹۸ مرکز آموزش موسیقی و آواز