برای هفته نامه ی پنجره
بسم الله
به بهانه ی شروعِ دوباره ی طرحِ سازماندهی(بخوانید تخریب) گار شهدای تهران
زیارتگاهِ اهلِ یقین با کلنگِ تشکیکِ غربزدگی ویران شد - البته با ادبیاتِ رسانه ای/ مدیریتی، مرمّت و بازسازی اش خوانده اند. مزارِ امام زادگانِ عشقِ اصیلِ شرقی با ارّه های عقلِ شبیهِ غربی یکسان شدند و قیچی هایی که لامحاله برای بریدنِ جامه ی جامعه ی کمون یا لیبرال( فرقی نداشت و ندارد!) بر هیکلِ جهانِ سومِ توسعه نیافته دهان باز کرده بودند قبای سپیدِ مزاراتِ شهدا را دریدند به بهانه ی نظمِ شبه غربی. صاحبدلان خدا را.
بعضی مردم بنده ی دنیایند و بعضی مسئولان هم بنده ی دنیای مردم. بنده ی ویترین و آمار و ارقام و چیدمان و صورت و ظاهر. این عبادُ الدنیا و صورت پرستان را چه به دست اندازی به عالمِ معنا؟! غیرتِ تغافل پیشه ی ما بود که حضرات را شیر کرد برای هجوم به مزاراتِ شهدا تا عقلِ نداشته و مکرِ داشته در این طرحِ دهشتناک یک کاسه شوند و فرهنگِ عُرفی و عمومیِ انقلاب و جنگ و دهه ی شصت را که وجهه ی صوری اش در مزارت و آثار و بناها و سازه ها و خرابه های جامانده تبلور یافته بود، از پی ویران کنند و خدایانشان را شکر گویند که بسیار موفق شان داشت در این تکلیفِ شیطانی!
ساده ترش اینکه در اکثر گارهای شهدا مزارت بازسازی( تخریب) شد. مزاراتی که مبتنی بر دو رکن هویتی و تاریخی بودند؛ سنگ هایی با نشانه های مختصِ زمانه و فرهنگش و حجله هایی که بالای سر هر شهید حاملِ پیوندی بود که بین او و بازماندگانش برقرار می شد، حجله هایی مسمّی به «جعبه ی آیینه ها». و من و شما نشستیم به تماشا. حالا دیگر بخشِ عمده ای از کار، از کار گذشته و تنها گارِ شهدای تهران و یک دو شهر دیگر و بخش هایی از مزاراتِ شهدای بعضی شهرها مانده است که از هجومِ این قومِ بی خِرد به داشته های انقلاب و جنگ، اجالتاً در امان مانده. ( این قومِ بی خِرد عبارتند از؛ آنها که طرح و ایده را دادند، و مدیرانی که به هر دلیلِ صادق یا کاذب پی گیرِ ماجرا بودند، و آنهایی که می توانستند حرفی بزنند اما بی خیال و ساکت بودند، و آنها که بنا به اقتضای تجارتشان سنگِ قبر ها و سنگِ پیاده راه ها را وارد کردند، و پیمانکارانی که طبقِ عُرفِ بازارِ کار، کارگرها را در سرما و گرما به کار گرفتند تا سرمایه ها را به جیب بزنند و . الخ )
بعد از تلاش هایی که توسط بعضی دوستان انجام شد و بعد از تخریب مزاراتِ بسیاری از شهرها و حتی روستاها! ، چند سالی بود که طرح تخریب مزار شهدای تهران متوقف شده بود و حالا دو سه هفته ای است که حضرات این کار را از سر گرفته اند. گویا شهرداری و بنیاد شهید که متولین اصلی این کارها هستند، همه چیزشان سر جای خودش است که تا تغافلی از جانب خانواده ها و محافظان هویت می بینند، شروع می کنند به خرابکاری های جا مانده.
اما بعد؛ غصه ی قصه ی دیگری را هم باید خورد. قصه ای ریشه دار که بی این سادگی ها به آخر نمی رسد. حالا دیگر تنها بحثِ تخریب و یکسان سازی نیست که تقریباً در بسیاری از جاها یا کار تمام شده است یا متوقف. مساله این است که نسلِ دومِ بستگانِ شهدا – البته نه با قصد و غرضِ مسئولان و مدیران – به پیرایشِ مزارِ شهدایشان و ویرایشِ فرهنگِ محمول بر آن روی آورده اند. در مزاراتی که از تخریب و بازسازی در امان ماندند. فهرستی از اهمّ این فعالیت ها شاملِ تعویضِ سنگ های قدیمی و دور انداختن و جایگزینی سنگ های مشکیِ متالیک و گرانیت، به سبکِ اهلِ قبور و برداشتن جعبه ی آیینه های بالای قبور و مضاف کردنِ تزئیناتِ روز، می شود. فعالیت هایی که ماحصلِ تغییر و تحولِ ذائقه ها و سلیقه هاست. وقتی زیبایی شناسی تغییر کند دیگر سنگِ قبری که شعرش را دوستِ شهید گفته و نوشته اش بخشی از وصیتِ او بوده آنقدرها هم زیبا نیست، چون قدیمی و آفتاب خورده است. خیلی از این بستگانِ شهدا دوست دارند مزارِ شهیدشان به روز باشد. سنگِ نو داشته باشد. آن جعبه حلبیِ زنگ زده بالای سرش نماند و همه ی اینها بنا به قیاسِ مع الفارقی است که در ذهن شان بین مزارِ شهدا و قبورِ مُردگان ساخته اند. ماحصلِ این قیاس می شود این نجوای درونی با خود که؛ مگر شهیدِ ما از فلان حاجیِ مرحومِ بازاری و فلانی و بیساری چه کم دارد که سنگِ گرانیتی دو میلیونی برایش نذاریم؟ و خب پاسخش خیلی زود در عمل خود را نشان می دهد و یک یکِ مزاراتِ گار شهدای تهران و جاهایی که از تخریب در امان ماندند، به دستِ بستگانِ شهدا نوسازی خواهند شد. البته با چشم پوشی از فرهنگِ چشم هم چشمی، در بسیاری از موارد نیّاتِ بستگانِ شهدا خیر است ولیکن کاری که خطا بودنش به وضوح پیداست را حتا با بهترین نیّات نمی توان سرپوش گذاشت. امتدادِ این تغییرِ نرم، چشم های نسل های بعدی را کور خواهد کرد. آنها در مزارهای بازسازی شده – به سبکِ سربازانِ کشته شده در جنگ جهانی یا جنگِ ویتنام یا. - دیگر قوّه ی تشخیص و تمایزِ هر شهید از دیگری را نخواهند داشت، چون با تخریبِ سنگِ مزار و برداشتنِ جعبه ی آیینه ها ابزارِ شناخت را گرفته ایم و قصه ی زیبای هر شهید را به داستانی مینیمال و فانتزی تقلیل داده ایم.
آنان که با شهدا و مزارشان انسی دارند و گرفتگیِ شریان های روح شان را با مرگ آگاهی باز می کنند، به این صورت ها بی نیاز نیستند. صورت هایی که معنای شهید را در خود دارند. صورت هایی که جسم را تروّح می دهند، خود ارواحی هستند که تجسم یافته اند. این صورت ها و این سنگِ مزارها و جعبه ی آیینه ها و این معماریِ کلیِ گارِ شهدا محصولِ زمان و تاریخ است، نه برساخته ی یک شب و یک ایده. و به عکس، این ویرانی و یکسان سازی محصولِ یک شبِ شوم بود و یک ایده ی خام. شاید بعد از شام!
این قصه البته پیام هایی هم داشته و دارد.
«حزب الله» هیچ گاه مرعوبِ دنیازدگی و غرب و هفت جدّ و آبادش، وَ مصنوعات و مطبوعاتش نمی شود اما «نئو حزب الله» به اقتضاءِ احوال و زمانه و تغیّرات با همه این ها می سازد، بلکه راهِ خویش را در این یافته که دنیا را آنگونه بسازد که اهلِ دنیا ساخته اند. او هم به قیاسِ امکاناتِ مومن و کافر گرفتار شده است که رفاه و ثروت و نو بودن و شیک بودن و ماشینِ شاسی بلند سوار شدن و . مخلص کلام، بهترین های دنیا باید برای مومن باشد. توسعه و پیشرفت اصلاً و اصولاً حقّ غصب شده ی مومنین است و از همین نظرگاه به دامِ رویا پردازی و خیال پروری، وَ قهراً تفاخر افتاده است. نئو حزب الله کم کم دارد به هم نهشتی با جریانِ توسعه ی غربی می رسد و تمامِ تفاوت ها در مبانی و سلوک و غایات را با موضوعِ نیّت ماستمالی می کند. اینگونه که ما در حال قدم زدن و تفرّج در وادیِ اسلامیم، دنیای مان می شود آخرتِ یزید و آخرتمان هم دنیایش.
والعاقبه للمتقین
درباره این سایت