قدیمی ها از تکرار به حکمت می رسیدند و ما داریم با آن به پوچی می رسیم. آنها حرکت را از تکرارِ محرّک ها فهمیدند و ما از همین تکرارها س و گندیدن را می فهمیم. برای همین حتا بعد از ظهور و بعد از آرمان شهر و جهانشمولیِ خوبی ها رجعت مطرح می شود؛ شاید به خاطر این که باید بازگشت. به فطرت. به عهدِ قدیم. به سادگی. به بی رنگی.
مساله ی تکرار به رجعت می رسد. یعنی تکرار پنجره ای از حیات را به روی چشم ها باز می کند. و آن بازگشت است. هر کس به شیوه ی خودش. در حیطه ی خودش. رجعت به عهدی که بسته است. نمی دانم کی و کجا؟ شاید حتا در یک دوره ی زمانی. در چند روز و چند شب اتفاق افتاده باشد. مهم نیست. شاید هم یک لحظه باشد. این هم مهم نیست. مهم بازگشتن به آن حال و هواست. به آن سرزندگی که از سر، زندگی را می شود آغاز کرد حتای حتا اگر دَمِ مرگ باشد. ولی مساله ی بازگشتن مهم است. مساله ی تکرار را هم حل می کند. فقط یک مشکل بزرگ!
اگر آن عهد را گم کرده باشیم؟.
درباره این سایت