به بهانه ی بازداشت ِ به حق برادر انقلابیمان آقای م.د !
وقتی انقلاب را به قرائت ِ مارکسیستی، محصول تحولات مادّه بدانی و تضاد بین حالت ها و وضعیت ها، شخصیتی بی منطق مثلن شبیه داریوش پیدا میکنی که زمان شاه ترانه ی "فریاد زیر آب" و "بوی گندم" را می خواند و بعد از انقلاب هم "نون و پنیر و سبزی" و "شمالی".
تنها، فهمی که انقلاب را در تحول ِ سطحیات و وقایع و حادثه ها فهم کرده باشد و جامعه را کاملن طبقاتی ببیند و غایت انقلاب را تنها فقرزدایی؛ میتواند به رهبر انقلاب هم گیر بدهد که: "اوهوی رهبری ات را درست کن. این بورژواها را بر گرده ی ما طبقه ی پرولتاریا ننشان" (دقیقن با همین لحن)(1) و در همین حوالی است که حتی بورژازی مذهبی هم جعل می شود و فقه سنتی که حالا چیزی هم از آن نمانده است به نقد کشیده می شود به خاطر تبعاتی که به حق، دارد و فرهنگی که بین های سنتی هست و همه ی تفاوت ها و اختلاف هایی که چون منطقی برایشان پیدا نکرده ایم و چون نمونه هایش را در تاریخ اسلام نخوانده ایم، بند می کنیم به بی منطق گویی.
من داعیه ی نقد ناپذیری رهبری را ندارم اما حداقل از دیدگاهی ایدئولوژیک در حوزه ی علمداری انقلاب، نقد زدن به رهبر آن هم توسط یک بچه ی الفبا نخوانده "فتبارک الله احمق المخلوقین" می طلبد.
نقد رهبری در حوزه ی مسائل اجرایی و تهای کلی یک حرفی است و نقدشان در حوزه ی حرکت کلان نقلاب حرفی دیگر . در حوزه ی اول حتی من هم به خودم اجازه می دهم بنا به آنچه دیده ام و شنیده ام و خوانده ام و محک هایم و تجربه هایی که از جامعه دارم رهبری را نقد کنم که مثلن تصویب برنامه ی پنج ساله ی توسعه. چرا؟ حمایت زیاد از . چرا؟ آقای خاتمی برای امامت جمعه. چرا؟ و الخ اما برای نقد حرکت کلی انقلاب دیگر تجربه و خوانده و نوشته کفاف نمی دهد باید شهود داشت!
شاید نقد این جوانک پر شور و شر بیشترش در حوزه ی نقد به رهبری انقلاب باشد نه رهبری جمهوری اسلامی و همین جاست که من حداقل با چند تناقض مواجه می شوم که این چه فهمی از انقلاب است که به خاطر کوته بینی خودش حاضر است حتی بی ادبانه تر از خیلی ها که ادعایی ندارند به رهبرش خطاب کند که :"اساسا معلوم نیست که چرا رهبر مملکت متوجه این خواست عمومی و ناراحتی مردم نسبت به اعتبار بی جای آقازاده ها نیستند و اجازه نمی دهند که این سنت سیئه و این آبروریزی خجالت آور تمام شود؟"(لینک 1)
از طرف دیگر هم شاید برای یک وبلاگ نویس ِ ساده اینگونه همراه با بی حرمتی و حاشیه قلم زدن درباره ی موضوعی که می شد منطقی تر به آن پرداخت، کاری از پیش تعیین شده باشد.برای رسیدن به نقطه ای که در این جامعه ی عصبانی یک شبه بخواهد به آن برسد.
این تفکر البته تبعات ناخودآگاهی هم دارد. تو وقتی بزرگ زاده ای را یا روابط بین بزرگان را خدشه دار کنی بخواهی نخواهی کوچک ها و کوتوله ها میدان داری می کنند. شاید رشحاتی از همین تفکر بود که کارگر زاده ای پا ای را آنچنان بزرگ کرد که یک تنه گند زد به بسیاری از آرمان ها و جالب اینکه تا وقتی که رهبر را هم جهت با خود می دید(ظاهراً) جیکش در نمی آمد اما وقتی رهبری را مانع تحقق طرح بچه گانه اش از انقلاب و نظام می بیند، ادب نداشته اش را رو می کند خب از آن طرف هم دوستانی هستند که دلگرمی بدهند و بگویند :"میشد اجرای حکم به همین زودی اجرا نشود. مثل بسیاری دیگر که هنوز حکمشان اجرا نشده است"(2) حتی اگر به نقض آرمان ها و عقاید خودشان باشد یا تو را با خرمشهر مقاسه کنند که خدا آزادت کند برادر!!(3) . چون فائزه هاشمی با رانت ِ پدرش بیرون است پس می شد تو هم بیرون باشی. این می شود چکیده ی منطق عدالتخواهی، در جایی که باید خودش را نشان می داد و به جای مظلوم نمایی توی گوش ِ جوانک بی ادبشان می زد.
نهایت انقلابی گری مارکسیستی به آنارشیسم می رسد و اصلن ولایت و رهبری در پارادایم این تفکر جایی ندارد. اینها که متوهانه جامعه را طبقه می بینند نه طیف گرچه به نقد بپردازند اما نقدشان مصنوعی است و اگر چه طرح بدهند(به فرض محال!) ولیکن طرحشان به افسانه خواهد ماند. چون درکشان از عدالت درکی صفر و یکی است.
البته در آخر هم بنویسم که من با هیچ کدام از اهل این ت کثیف نسبتی فکری ندارم، از هاشمی تا مشایی؛ که خودم همواره با محرومیت و فقر زندگی کرده ام و لذّت هم برده ام اما نمی توانم مثل دورانی که بچه تر بودم و خام تر به خاطر نداری خودم به آن که داراست فحش بدهم و بدانمش و چون پدرم یک راننده ی بیابان بوده مثلن سید حسن خمینی را به چالش بکشم به گناه اینکه نوه ی امام است. شاید لازم باشد دوستانمان بازتعاریفی روی کلید واژه هایشان داشته باشند و بعد تر یک کمی هم با تامل تر و منصفانه تر قلم بزنند و عمل کنند.
برای رهایی از وضعیتی که در آن گرفتار هستیم، خراب کردنِ حداقل چیزهایی که برایمان مانده است راه درستی نیست.
والعاقبه للمتقین
-----
درباره این سایت